الگوی موفقیت برندهایی مانند «کاسامیگوس» (Casamigos) متعلق به «جورج کلونی» یا «کایلی کازمتیکس» (Kylie Cosmetics) از «کایلی جنر» که با فروشهای هنگفت و چکهای ۹ رقمی به پایان رسید، باعث شده تا سلبریتیها و اینفلوئنسرها بهشدت به ساختن برند شخصی علاقهمند شوند.
اما کارآفرینان مشتاق باید آگاه باشند: ذهنیت «بنیانگذار بودن» بسیار پرخطر است و بسیاری از اینفلوئنسرها در نهایت تقریباً با هیچ از این میدان خارج میشوند.
«اسکات ون دن برگ» (Scott Van den Berg)، بنیانگذار «هاتاستارت ویسی» (HotStart VC) که در برندهای اینفلوئنسری سرمایهگذاری میکند، به بیزنس اینسایدر گفت: «نود و هفت درصد از اینفلوئنسرها و سلبریتیها اصلاً نباید برند خود را راهاندازی کنند. آنها مخاطبان آنقدر قدرتمندی برای ایجاد یک شرکت میلیارد دلاری ندارند.»
با وجود این، بسیاری از اینفلوئنسرهای بزرگ – از جمله «مستربیست» (MrBeast) و «اما چمبرلین» (Emma Chamberlain) – در سالهای اخیر تصمیم گرفتهاند که کسبوکار خود را آغاز کنند. فرمول معمول این است: یک برند راهاندازی کن، از فالوورهایت برای معروف کردن آن استفاده کن و امیدوار باش که هنگام فروش شرکت یا عرضه عمومی سهام، از محل سهامت پولدار شوی.
«اریک بوگارد» (Eric Bogard)، مدیرعامل شرکت مدیریت استعداد «آندرکارنت منیجمنت» (UnderCurrent Management)، میگوید که این تمایل به «مالکیت» به جای تبلیغ برندهای دیگر، ناشی از «اضطراب خالق» (creator anxiety) است؛ یعنی ترس از اتکای بیش از حد به تبلیغات و معاملات برند برای کسب درآمد.
با این حال، شرط بستن روی خودتان نیز معایب خاص خود را دارد.
داستان هشدارآمیز «پرایم»: ریسک سهامداری بدون حق امتیاز
نمونه «لوگان پاول» (Logan Paul) و «KSI»، دو یوتیوبر بزرگ که سه سال پیش برند نوشیدنی «پرایم هایدریشن» (Prime Hydration) را راهاندازی کردند، یک داستان هشداردهنده است. این برند در سال اول به موفقیتی چشمگیر دست یافت، اما از آن زمان در برخی بازارها دچار مشکل شده است.
برند پرایم صعودی شهابسنگوار داشت. بر اساس اسناد دادگاه، این شرکت در سال ۲۰۲۳، یعنی اولین سال کامل فعالیت خود، ۱.۲ میلیارد دلار فروش ثبت کرد. فروشگاهها نمیتوانستند موجودی آن را تأمین کنند و بازار سیاهی در زمینهای بازی شکل گرفت.
اگر پاول و KSI معاملهای شبیه به دریافت «حق امتیاز» (Royalty) داشتند، میتوانستند از آن فروش عظیم در سال ۲۰۲3 سود مستقیم و هنگفتی کسب کنند. اما به گفته دو منبع آگاه، این دو اینفلوئنسر مسیر «بنیانگذار» را در پیش گرفتند و به جای حق امتیاز، «سهام» را انتخاب کردند (KSI و تیم مدیریتش ۲۵٪ از شرکت را در اختیار داشتند).
استراتژی آنها پتانسیل پرداخت بسیار بالایی داشت، اما انتظار برای نتیجه مالی (فروش شرکت یا عرضه عمومی) میتواند سالها طول بکشد و در صنعت رقابتی نوشیدنی هیچ تضمینی وجود ندارد.
در همین حال، شتاب اولیه پرایم از بین رفته است. فروش این برند در بریتانیا (یک بازار کلیدی) طبق پروندههای ماه ژوئن، حدود ۷۰ درصد سقوط کرده است. این برند سال گذشته با شکایت یکی از تامینکنندگانش مواجه شد که ادعا میکرد فروش «بسیار پایینتر از حد انتظار» بوده است، که بخشی از آن به دلیل «کمرنگ شدن تب و تاب رسانههای اجتماعی» بود.
ون دن برگ میگوید: «قبرستان برندهای سلبریتی مملو از شرکتهایی است که زمانی امیدوارکننده بودند.» او توضیح میدهد که وقتی هیجان یک برند از بین میرود، اینفلوئنسرها انگیزه خود را برای تبلیغ آن از دست میدهند، زیرا معاملات دیگر پول نقد مستقیم و بیشتری به آنها میرساند و به آرامی این کسبوکارها میمیرند.
مسیر هوشمندانه: بازگشت به مدل قدیمی «حق امتیاز»
در سوی دیگر طیف، معاملات اسپانسرشیپ قرار دارد که پایه و اساس صنعت اینفلوئنسری است؛ اینفلوئنسر در ازای دریافت هزینه، پستی را منتشر میکند اما مالکیتی به دست نمیآورد. این روش شاید جذاب نباشد، اما قابل اتکاترین مدل بوده است.
اما مسیر میانی، مدلی است که ستارههایی مانند «مایکل جردن» (Michael Jordan) یا «جورج فورمن» (George Foreman) را ثروتمند کرد: دریافت درصدی از فروش محصولی که تبلیغ میکنند (Royalty)، خواه یک جفت کفش نایکی باشد یا یک گریل برقی.
اریک بوگارد توصیه میکند که بهترین گزینه، ترکیبی هوشمندانه از سهام و حق امتیاز است. او به مشتری خود «لاندن بریجز» (Landon Bridges)، کمدین و اینفلوئنسر غذا که برند سس تند «لاوا سس» (Lava Sauce) را راهاندازی کرد، اشاره میکند. اگرچه بریجز مقداری سهام داشت، اما پرداخت او بیشتر بر «حق امتیاز به ازای هر بطری فروخته شده» متمرکز بود. بنابراین وقتی او اعلام کرد ۶۰۰ بطری در ۴۸ ساعت فروخته، در واقع در حال جشن گرفتن یک درآمدزایی فوری بود.
نمونه موفق دیگر، قرارداد اخیر «الیکس ارل» (Alix Earle) با برند نوشابه «پاپی» (Poppi) است. این ستاره تیکتاک در ازای «کارمزد و سهام» این برند را تبلیغ کرد. زمانی که پاپی به قیمت نزدیک به ۲ میلیارد دلار به پپسی فروخته شد، سهام او بسیار ارزشمند شد. اما حتی اگر این معامله انجام نمیشد، او باز هم کارمزد خود را دریافت کرده بود.
بوگارد نتیجه میگیرد: «شما به شراکتهایی نیاز دارید که هزینههای شما را پرداخت کنند و چراغها را روشن نگه دارند. سپس، اگر در موقعیت راحتی بودید، میتوانید کارآفرینی و دریافت سهام در شرکتی که به آن باور دارید را دنبال کنید.»